خیلی سخته


نفریــــــــــــــــــــــــــــــن

                            

                                        

چقد سخته مدتها منتظرش بمونی و اخرش چند دقیقه فقط کنارت باشه اما همون چند دقیقه ام واست شیرین ترین لحظه هاست وقتی کنار کسی راه میری ک ارزوی شادیش رو از ته دل میکنی...

چقد قشنگه رویات باهم بودنتون باشه و وقتی باهم راه میرید حس میکینی ک داری رو ابرها راه میری با هم میرید تا ته کوچه ی ارزوها...

وقتی تو هوای سرد وجودش تمام وجدتو گرم میکنه و سرما رو ب کل فراموش میکنی... هر دوتاتون نفس هاتونو میدید بیرون میشه مثه دوده سیگار... چقد قشنگه این لحظه ها... اما ی فرقی بین منو تو هست... نفس های من بسته ب نفس های تو اما تو...

چقد سخته با هم راه برید اما نتونی بگی کاش روزایی ک چند ساله از روش گذشته روزهایی ک هم من بودم هم تو برگرده... کاش بازم باهم باشیم... کاش بازم گرمای صدات بپیچه تو گوشم... اما هیچ کدومو نمیتونی بگی...

خیلی سخته دستشو بذاره رو شونتو تو چشماتو ببنیدی تا اگه رویاست تموم نشه و مدام سعی میکنی ک صدای ضربان قلبتو نشنوه تا عشقتو مسخره نکنه... تا نفهمه هنوزم تو فکرشی و واسش ی کلبه ی کوچولو تو دلت ساختی...

خیلی عذاب اوره وقتی هردوتاتون از خاطره های تلخ و شیرینی ک باهم داشتید حرف بزنید و تو حسرت بخوری ک یکی دیگه عشقتو دزدیده.. کارم فقط شده مرور خاطراتم با تو...

سخته بت سلام بده و توام ب ی سلام کردن اکتفا کنی... اما این حرف زدن ها خندیدن ها کنار هم راه رفتن ها و دست همو گرفتن ها چ ارزشی داره وقتی میدونی فقط ب عنوان ی دوست قدیمی داره باهات حرف میزنه... اما باور نکنی و ته دلت ی چیزی بشنوی ک اگه دوست نداشت نمیومد پیشت... پس ی چیز تو دلش هست... اما چجوری ب ی ندای درونی تکیه کنی؟؟

 



نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 23:43 توسط نسرین| |


Power By: LoxBlog.Com